تظاهرات بزرگ «جنبش روشنایی» به تاریخ دوم اسد سال ۹۵ خورشیدی از حاشیه غربی کابل آغاز شد و در میدان دهمزنگ در پی یک انفجار و تیراندازی که جان نزدیک به ۱۰۰ نفر را گرفت و بیش از ۲۰۰ نفر دیگر را زخمی کرد، به پایان رسید.
شعار محوری جنبش روشنایی در آن دوران مبارزه با «تبعیض سیستماتیک» و استیفای حقوق و مطالبات تاریخی هزارهها بود؛ شعاری که پس از انفجار فاجعهبار دوم اسد، به منظور تحمیق توده و فریب افکار عمومی در مقیاسی گستردهتر به کار برده شد و با پشتوانه خون دهها کشته، رنگ و بوی حماسی و قومی گرفت.
رهبران جوان و جویای نام جنبش روشنایی برای تهییج احساسات توده، بلافاصله انگشت اتهام را به سمت دولتی نشانه رفتند که پیش از انفجار دهمزنگ، آن را به اعمال تبعیض سیستماتیک و دامنزدن به محرومیت تاریخی هزارهها متهم میکردند.
یکی از مراجعی که در آن زمان، به تلویح و تصریح از سوی سران جنبش روشنایی، مورد اتهام قرار میگرفت، نهاد قدرتمند شورای امنیت ملی بود؛ همان شورایی که بعدتر، داوود ناجی؛ یکی از پیشگامان جنبش روشنایی، به تازگی «مشاور ارشد سیاسی» آن شد.
آقای ناجی خودش پیشتر، در اعتراض به «مشاور ارشد» شدن یکی دیگر از مهرههای سازمان نصر در شورای امنیت ملی، مشاورت را پستی تشریفاتی و بیصلاحیت خوانده و پسوند «ارشد» را مهمل و بیمعنی دانستهبود؛ زیرا به باور او، مشاور کسی است که صلاحیت اجرایی ندارد و مشاور ارشد یعنی یک فرد بیصلاحیت ارشد.
ناجی در آن زمان، حکومت را متهم کردهبود که این پستهای سمبولیک و تشریفاتی و فاقد صلاحیت را بر هزارهها گران میفروشد، این در حالی است که به تعبیر او، حق هزاره از قدرت، بیشتر و فراتر از این است.
بعدا همان منتقد پست تشریفاتی و بیصلاحتی که از سوی حکومت بر هزارهها گران فروخته میشد، خودش «مشاور ارشد» شده بود؛ یعنی یک مشاور بیصلاحیت ارشد که بر بنیاد دیدگاه خودش، بدتر از یک مشاور ساده و غیر ارشد است! شاید به این دلیل که بیصلاحیت ارشد، بیصلاحیتتر از یک بیصلاحیت معمولی است.
به نظر میرسد این پست که از نظر آقای ناجی بر هزارهها گران فروخته میشد، گرانتر از سایر هزارهها بر خود او فروخته شد؛ زیرا او برای رسیدن به آن، نزدیک ۱۰۰ نفر را به قربانگاه برد.
به هر حال، برخلاف واکنش داوود ناجی به «مشاور ارشد» شدن یک سیاستمدار هزاره، آنچه اینجا اهمیت دارد، مشاورت ارشد شدن آقای ناجی و میزان قدرت و صلاحیت و اهمیت آن پست نبود؛ بلکه موضوع اصلی این بود که جنبش روشنایی از کجا شروع شد، به کدام سو حرکت کرد و به کجا رسید؟
جنبشی که به باور مدعیان آن، آمده بود تا ریشههای قدرتمند و عمیق یک تاریخ تبعیض سیستماتیک را برکند و نظمی نو مبتنی بر عدالت قومی بنا کند و حق هزارهها را از قدرت بستاند و برای این منظور در همان نخستین و آخرین حرکت اعتراضیاش نزدیک به ۱۰۰ کشته و ۲۰۰ زخمی داد، چرا از نام عدالت برای برآوردن کامجویی رهبران قدرتطلباش بیرحمانه سود برد و خون قربانیان یک حرکت تاریخی ضد تبعیض را به سرعت به فراموشی سپرد و آرمانهای آنان را یکجا با بدنهای خونآلودشان دفن کرد؟
پیش از آنکه داوود ناجی «مشاور ارشد» شود، احمد بهزاد از سوی جعفر مهدوی و دیگر رهبران این جنبش متهم شد که پولهای هنگفت کمکشده از سوی هزارههای سراسر جهان را به جیب زده و جنبش و رهبران جویای نام و نان آن را به حال خود واگذاشتهاست.
پس از آن رویداد هم هرگز مشخص نشد که آقای بهزاد سرگرم لابیگری برای کدام پست حکومتی دیگر بود و یا با خونبهای کشتگان میدان دهمزنگ، چه کرد؛ اما جنبش روشنایی هم مثل بسیاری دیگر از حرکتهایی که به نام مبارزه با تبعیض و محرومیت تاریخی هزارهها و شیعیان به راه انداخته شده، برای مردمی که همچنان در آتش تبعیض و محرومیت میسوزند، سرابی فریبنده بیش نبود؛ سرابی که حاصل فریب آن، کام تشنه چند بازیگر جویای نام و نان را سیراب کرد که مدعی بودند که با عبور از رهبران سنتی، رهبری هزارهها و شیعیان را در اختیار میگیرند و آنها را به فصل تازهای از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعیشان برای عدالت و مشارکت در قدرت، رهنمون میشوند.
نرگس اعتماد - جمهور