روسیه خلأ قدرت را در سطح دیپلماتیک پُر کرد و به یکی از بازیگران اصلی در تعامل با طالبان بدل شد. در نگاه نخست، این تعامل می تواند نشانه ای از پذیرش واقعیت میدانی توسط مسکو باشد، اما در لایه های زیرین سیاست کرملین، اهداف ژئوپلیتیک عمیق تری نهفته است. روسیه در پی آن است تا از طالبان نه به عنوان یک شریک واقعی، بلکه به عنوان ابزاری برای اعمال فشار و بی ثباتسازی کنترل شده در کشورهای آسیای مرکزی استفاده کند، کشورهایی که همزمان در مدار نفوذ روسیه، چین و گاه غرب قرار دارند. ایجاد ناامنی مرزی، تقویت تهدیدهای تروریستی و دامن زدن به تنشهای قومی و مذهبی می تواند موقعیت روسیه را در این کشورها تقویت کند. اما این رفتار ظاهراً دوگانه روسیه تعامل رسمی با یک گروه تروریستی بدون حذف آن از لیست سیاه خود، حاکی از آن است که روسیه به دنبال استفاده ابزاری از طالبان به عنوان یک اهرم فشار در بازی های منطقه ای اش است.
در عین حال، روسیه با حفظ یک رابطه مبهم با طالبان بدون به رسمیت شناختن کامل ساختارحکومتی آنها، تلاش می کند هم نفوذ خود را در کابل حفظ کند و هم در زمان مناسب از تضادهای درونی طالبان برای تضعیف آنها بهره برداری نماید. این بازی چند لایه نشان می دهد که مسکو از افغانستان صرفاً به عنوان یک کشور بحران زده نمی نگرد، بلکه آن را به عنوان یک مهره استراتژیک در تخته شطرنج ژئوپلیتیک آسیای مرکزی تعریف کرده است.
اما چرا آسیای مرکزی برای روسیه مهم است؟
در نگاه کلی، آسیای مرکزی، منطقه ای شامل کشورهای ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان و قرقیزستان، همواره بخشی از حیاط خلوت استراتژیک روسیه بوده است. اما با ورود چین، ترکیه و گاه غرب به این منطقه، نفوذ سنتی مسکو با چالش مواجه شده است. در چنین شرایطی، بحران افغانستان و تهدید احتمالی ناشی از فعالیتهای طالبان یا گروههایی چون داعش خراسان، می تواند بهانه ای برای افزایش حضور نظامی، امنیتی و اطلاعاتی روسیه در این کشورها فراهم کند. از سوی دیگر، ایجاد ترس امنیتی از طریق نفوذ عناصر افراط گرا از خاک افغانستان به آسیای مرکزی. این همان بی ثبات سازی کنترل شده ای است که موجب وابسته تر شدن این کشورها به مسکو می شود.
در این بین از فروپاشی تدریجی طالبان و بازی دراز مدت روسیه هم نباید غافل شد. طالبان گروهی یکپارچه نیست. شکاف های عمیقی میان طیف های مختلف آن از رهبران سیاسی و الیگارش های اقتصادی گرفته تا فرماندهان میدانی و نیروهای رادیکال صف اول وجود دارد. اختلاف بر سر نوع حکومتداری، توزیع منابع، تعامل با جهان و حتی مسائل مذهبی و قومی، پتانسیل بالایی برای تنش درونی دارد.
روس ها که در مهندسی شکاف و اختلافات داخلی تبحر دارند، می کوشند با حمایت هدفمند از یک جناح یا باز گذاشتن میدان برای دیگران، طالبان را از درون فرسوده کنند. همزمان با حفظ ظاهر تعامل رسمی، این فروپاشی را به گونه ای مدیریت می کنند که خلأ قدرت در افغانستان و دیگر قدرتها از جمله آمریکا، چین یا هند را وادار به مداخله کند. نتیجه چه می شود؟ افزایش میدان بازی روسیه بدون هزینه های مستقیم.
اما چرا روسیه به دنبال فروپاشی تدریجی طالبان است؟
همان طور که در قبل بیان شد افزایش وابستگی کشورهای آسیای مرکزی جزو اهداف روسیه است. با ایجاد یا تشدید بی ثباتی در افغانستان، کشورهای آسیای مرکزی مانند تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و... نگران نفوذ افراط گرایی به خاک خود می شوند.
در چنین وضعیتی، روسیه می تواند خود را به عنوان تنها قدرت حامی نظم و امنیت در منطقه وارد کند و وابستگی این کشورها به نهاد های امنیتی روسمحور مانند سازمان پیمان امنیت جمعی را فزایش دهد.
بی ثبات سازی افغانستان به شکلی تدریجی، نه تنها هزینه های نفوذ کشورهای رقیب مانند چین، آمریکا، هند و حتی ایران را بالا می برد، بلکه باعث میشود این کشورها برای حفظ منافع
خود ناچار به تعامل یا هماهنگی با روسیه شوند. این یک ابزار چانه زنی مهم برای مسکو در سطح دیپلماسی منطقه ای و بینالمللی است. برخلاف دخالت مستقیم نظامی، فروپاشی طالبان از درون، هزینه سیاسی و مالی مستقیمی برای روسیه ندارد. روسیه از طریق ابزارهایی مثل نفوذ رسانه ای، تحریک شکاف های درونی طالبان میان رهبران، قومیتها و فرماندهان میدانی و بازی با رقابتهای منطقه ای، می تواند این فروپاشی را هدایت کند بدون آنکه مسئول جلوه کند.
با تضعیف طالبان، روسیه می تواند خود را در جایگاه میانجی یا قدرت تنظیم گر آینده افغانستان معرفی کند، به ویژه اگر ساختار سیاسی جدیدی در افغانستان شکل بگیرد.
در این صورت، روسیه می تواند سهمی جدی در تعیین ترکیب دولت همسو با خودش در آینده داشته باشد، بدون آنکه درگیر هزینه های نظامی یا بازسازی شود.
بنابراین، روسیه به دنبال فروپاشی سریع یا انفجاری طالبان نیست؛ بلکه فروپاشی تدریجی، فرسایشی و کنترل شده را دنبال میکند تا بتواند: تهدیدات امنیتی را مهار کند. حضور خود را در آسیای مرکزی تقویت کند. رقبایش را در باتلاق افغانستان گرفتار کند و در نهایت از میان آوار طالبان، قدرت باجگیری به دست آورد. به زبان ساده، روسیه نمی خواهد طالبان پیروز کامل باشد، اما همزمان هم نمی خواهد به یکباره حذف شوند. طالبان برایش یک ابزار موقت است نه یک شریک دائمی.
در مجموع باید گفت: افغانستان در نگاه مسکو، نه صرفاً یک کشور بحران زده بلکه یک مهره شطرنج در بازی کلان رقابت های منطقه ای و جهانی است. مهره ای که با حرکت حساب شده اش، می تواند موازنه قدرت را تغییر دهد، هزینه رقبای روسیه را بالا ببرد و در عین حال، فرصتهای استراتژیکی برای دستگاه امنیتی و دیپلماتیک روسیه فراهم کند. روسیه از این هرج ومرج مدیریت شده در آینده، یک نظم مصنوعی با مهار سیاسی و امنیتی خواهد ساخت. درست شبیه همان کاری که در سوریه و اوکراین انجام داده است.
مهدی حسینی محقق-
خبرگزاری جمهور