در پی انتشار گزارش سیانان درباره فشار چندماهه دونالد ترامپ بر تیم امنیت ملی آمریکا برای یافتن راهی جهت بازپسگیری پایگاه هوایی بگرام از طالبان، بار دیگر افغانستان و این پایگاه به کانون بحثهای ژئواستراتژیک بازگشتهاند.
بگرام از دوران حضور شوروی تا امروز یکی از مهمترین داراییهای نظامی در قلب افغانستان بوده و کنترل آن نه تنها امکان پشتیبانی هوایی و لجستیکی را فراهم میکند، بلکه به دلیل قرار داشتن در نزدیکی مرزهای چین، پاکستان، ایران و آسیای مرکزی، سکوی بینظیری برای جمعآوری اطلاعات و اعمال نفوذ است. دلایلی چون نزدیکی به چین، دسترسی به عناصر معدنی کمیاب، ایجاد یک گره ضدتروریسم برای هدف قرار دادن داعش و حتی بازگشایی یک مرکز دیپلماتیک، این پایگاه را از یک فرودگاه ساده به یک دارایی ژئوپولیتیک منحصر به فرد تبدیل کرده است.
طالبان در این میان نه صرفاً یک دشمن که گاهی یک ابزار یا شریک بالقوه برای مدیریت بحران تلقی میشود. این واقعیت سبب میشود هرگونه برنامه آمریکا برای بازگشت به بگرام نه بهمعنای رویارویی آشکار با طالبان بلکه احتمالاً بهصورت معامله یا توافق پنهان با برخی جناحهای این گروه تعریف شود. تجربه دو دهه گذشته به واشنگتن نشان داده است که اشغال بلندمدت افغانستان هزینههای سیاسی، اقتصادی و انسانی سنگینی دارد و افکار عمومی آمریکا دیگر تحمل آن را ندارد، از این رو اگر فشار ترامپ یا هر دولت دیگر به بازگشت منجر شود، این حضور احتمالاً در قالبی محدود، تاکتیکی و انعطافپذیر خواهد بود؛ حضور تیمهای کوچک ضدتروریزم، پایگاههای اطلاعاتی، پهپادها و حتی شرکتهای امنیتی خصوصی که بدون ایجاد هزینه سیاسی، اهداف استراتژیک آمریکا را پیش ببرند.
چنین الگویی همزمان میتواند با چین و روسیه معاملهپذیر باشد. پکن به منابع معدنی افغانستان و مهار افراطگرایی در سینکیانگ چشم دوخته و مسکو به ثبات آسیای مرکزی و جلوگیری از نفوذ داعش حساس است. حضور هرچند محدود آمریکا میتواند هم تهدید تلقی شود و هم فرصتی برای مذاکره؛ واشنگتن میتواند بگوید حضورش صرفاً برای مقابله با داعش یا تضمین خروج امن سرمایههاست، در حالیکه در عمل اهرم فشاری در مرکز اوراسیا در اختیار دارد و بگرام را به «چیپ چانهزنی» در توافقات بزرگتر با چین و روسیه بدل کند. در این نگاه، داعش بهعنوان یک تهدید کنترلشده بهانهای برای تداوم حضور آمریکا و حتی همکاری اطلاعاتی محدود با طالبان خواهد بود؛ هر بار که تهدید داعش افزایش یابد، میتوان حضور نیروهای ویژه یا حملات پهپادی را توجیه کرد و فضای افکار عمومی را آماده نگه داشت.
در این میان، مردم افغانستان بیش از هر کس دیگری قربانی میشوند. استمرار فقر، قاچاق مواد مخدر، هرجومرج اجتماعی، تقویت گروههای افراطی و جنگطلب، و حتی پروژههای نرمتری مانند تفرقه قومی یا دینزدایی، همه میتوانند ابزارهایی برای مهندسی یک «بیثباتی کنترلشده» باشند؛ بیثباتیای که مانع شکلگیری یک دولت ملی قوی شود و میدان بازی را برای رقابت قدرتهای بزرگ باز نگه دارد. بیثبات نگهداشتن افغانستان و مناطق پیرامون آن، میتواند راه را برای شکلگیری واحدهای خودگردان یا مناطق نفوذ متفاوت باز کند؛ وضعیتی که مدیریت و کنترل آن برای قدرتهای خارجی آسانتر از یک دولت متمرکز و ملی است.
در مجموع، فشار ترامپ برای بازپسگیری بگرام را باید در چارچوبی بزرگتر دید: بازآرایی حضور آمریکا در اوراسیا و استفاده از افغانستان بهعنوان سکوی فشار و مذاکره با رقبای جهانی. این حضور به احتمال زیاد دیگر شبیه گذشته نخواهد بود؛ نه هزاران سرباز با پرچمهای رسمی، بلکه تیمهای محدود، پایگاههای هوایی و شبکههای اطلاعاتی در پوششهای گوناگون. چنین حضوری برای چین و روسیه یک معادله پیچیده میآفریند: از یک سو تهدید تلقی میشود، از سوی دیگر شاید فرصتی برای مهار تهدیدهای افراطی باشد. برای مردم افغانستان اما معنایش تداوم ناامنی، فقر و قربانیشدن در منازعات قدرتهای بزرگ است. آنچه در هالهای از ابهام قرار دارد «نقشه اصلی» است: آیا واشنگتن میخواهد بازی را از نزدیک هدایت کند یا صرفاً یک پایگاه برای چانهزنی داشته باشد و آیا داعش دوباره بهعنوان ابزار بازی موش و گربه فعال میشود؟ پاسخ به این پرسشها آینده افغانستان و ثبات منطقه را رقم خواهد زد.
عبدالناصر نورزاد- خبرگزاری جمهور