سقوط جمهوری اسلامی افغانستان در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ و برگشت طالبان به قدرت، نه رویدادی ناگهانی، بلکه نتیجه زنجیرهای از تصمیمات اشتباه داخلی، نقش بازیگران منطقهیی و بینالمللی بود که طی دو دهه شکل گرفت. جنگ و صلح در افغانستان طی بیست سال نظام جمهوری، سه بازیگر اصلی و چند بازیگر فرعی داشت. بازیگران اصلی حکومت جمهوری اسلامی افغانستان، گروه طالبان و ایالات متحده آمریکا بودند. ادامه جنگ و یا رسیدن به صلح، بستگی به تصمیم و اراده هر سه بازیگر اصلی و همکاری بازیگران فرعی داشت. این مقاله، با مرور مسیر افغانستان از کنفرانس بن ۲۰۰۱ تا توافق دوحه ۲۰۲۰ و نهایتاً فروپاشی نظام، به بررسی بازیگران اصلی، اشتباهات استراتژیک، مداخلات خارجی و پیامدهای این رویداد تاریخی میپردازد.
بخش اول: پیشزمینه تاریخی
حملات القاعده در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ بر ایالات متحده آمریکا، زمینه فروپاشی امارت اسلامی طالبان را فراهم کرد. بعد از اینکه حکومت طالبان از تسلیمدهی اسامه بنلادن و مخفیگاههای القاعده در خاک افغانستان برای ایالات متحده سرپیچی کرد، آمریکا با متحدین خود در هفتم اکتوبر ۲۰۰۱ به افغانستان حمله کردند و بساط حکومت طالبان را طی چند روز برچیدند. سپس کنفرانسی در بن-آلمان از ۲۷ نوامبر تا ۵ دسامبر ۲۰۰۱ برای ایجاد دولت موقت افغانستان برگزار گردید. در کنفرانس بن، از همه طرفهای درگیر در جنگ افغانستان، به جز طالبان، برای بحث در مورد آینده کشور دعوت شده بود. در حالیکه چند روزی از سرنگونی نظام طالبان نگذشته بود و حتا هنوز هم حداقل بر چهار ولایت جنوبی (قندهار، هلمند، زابل و ارزگان) حاکمیت داشتند، در کنفرانس بن نادیده گرفته شدند.
در جریان کنفرانس بن، حامد کرزی به عنوان رئیس جمهوری دولت مؤقت افغانستان انتخاب شد. متعاقباً، ملامحمد عمر، رهبر طالبان و تعداد همرزماناش پیشنهاد کردند که دولت کرزی را بهرسمیت بشناسند، سلاحهای خود را به نیروهای دولت جدید افغانستان تحویل دهند و چهار ولایتی را که هنوز در کنترل دارند، در ازای اجازه بازگشت به خانههای خود و زندگی با عزت، واگذار کنند. با این حال، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع ایالات متحده، در یک کنفرانس مطبوعاتی در ۶ دسامبر ۲۰۰۱ اظهار داشت که هرگونه توافقی که به ملامحمد عمر اجازه دهد "با عزت" زندگی کند، قابل قبول نخواهد بود.
بین سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲، ایالات متحده پیوسته پیشنهادهای مقامات طالبان برای مذاکره در مورد خلع سلاح و آشتی با دولت افغانستان را رد کرد. آنها با بازداشت یا حتی کشتن فرستادگان طالبان، این تلاشها را مختل کردند. بهعنوان مثال، دیک چِینی، معاون رئیس جمهور ایالات متحده، دستور داد تا فرستادگان طالبان در گوانتانامو و یا پایگاه هوایی بگرام زندانی شوند. در ماه فبروری ۲۰۰۲، وکیل احمد متوکیل، وزیر امور خارجه سابق طالبان، برای مذاکره صلح به حامد کرزی مراجعه کرد، اما بلافاصله توسط نیروهای آمریکایی دستگیر و در پایگاه هوایی بگرام زندانی شد. برادر جلالالدین حقانی، رهبر شبکه حقانی، تلاش کرد تا زمینه آشتی بین شبکه حقانی و دولت موقت افغانستان را فراهم کند، اما دستگیر شد. همه این تلاشها در بهترین حالت با شکست مواجه شد و در بدترین حالت، منجر به دستگیری و قتل توسط نیروهای آمریکایی شد. بنابراین، دولت آمریکا برای طالبان گزینه دیگری جز مبارزه برای بقا نماند.
بخش دوم: تشدید جنگ و افتتاح دفتر طالبان در دوحه
طالبان برای اعمال فشار بر نیروهای بینالمللی و دولت افغانستان تا زمانی که احساس آسیب کنند و هر دو طرف درگیری را به تمکین وادار کنند، اقدام کردند. جنگ طالبان از سال ۲۰۰۳ شدت گرفت و با استفاده از حملات انتحاری و تکنیکهای پیچیده جنگی بر دولت افغانستان و نیروهای خارجی فشار شدید وارد کردند. براین اساس، در سال ۲۰۰۶، دولت افغانستان علناً آمادگی خود را برای مذاکره با ملامحمد عمر، بنیانگذار و رهبر جنبش طالبان، اعلام کرد. با این حال، بهنظر میرسید که این زمان مناسبی برای مذاکره نبود، زیرا طالبان به سرعت هرگونه ادعای مذاکره را رد کردند و اظهار داشتند که آنها "نه با نیروهای اشغالگر و نه با پیروان آنها" وارد مذاکره نخواهند شد و بر عدم امکان مذاکره در حالی که کشور تحت اشغال خارجیها است، تأکید کردند. جنگ شدت گرفت و تعداد سربازان آمریکایی برای مبارزه علیه طالبان در افغانستان به ۱۳۰.۰۰۰ یکصد و سیهزار افزایش یافت. تا سال ۲۰۱۰، طالبان پیوسته پیشنهاد مصالحه دولت افغانستان را رد کردند و سطح درگیری را افزایش دادند و به اندازه کافی به نیروهای افغان، آمریکایی و متحدان بینالمللی آسیب رساندند، که حتی باعث شد دولت آمریکا راهی برای مذاکره با آنها پیدا کند و دولت افغانستان را نادیده بگیرد، زیرا دولت افغانستان قادر به آسیب رساندن به طالبان نبود.
بنابراین، دولت آمریکا با طالبان به توافق رسید برای مذاکرات، یک دفتر سیاسی در دوحه-قطر باز کنند که متعاقباً دفتر طالبان در ماه جون ۲۰۱۳ افتتاح شد. ایالات متحده این تحول را عنصری حیاتی در دستیابی به یک توافق سیاسی با هدف تضمین ثبات در افغانستان میدانست، اما حکومت افغانستان از حاشیه رانده شدن، نگران بود. دفتر سیاسی طالبان در دوحه، سکویی شد برای آنان تا با نمایندگان کشورهای مختلف و دیپلماتها گفتگو کنند و این فرصت را برای نمایندگان طالبان فراهم کرد تا جنبش طالبان را به عنوان یک سازمان سیاسی معرفی کنند و روابط دیپلماتیک خود را گسترش دهند. آنها با ارائه دیدگاهها و برنامههایی در مورد آینده افغانستان، مشروعیت خود را در سطح سیاست بینالملل افزایش دادند و تلاش کردند گروه خود را به عنوان مبارزان آزادیخواه مشروع معرفی کنند و پیشینه تروریستی خود را محو نمایند.
بخش سوم: فشار شدید تا توافقنامه دوحه
در سال ۲۰۱۷، همزمان با روی کار آمدن دونالد ترامپ، چهلوپنجمین رئیس جمهور ایالات متحده، جنگ افغانستان را "جنگی بدون پیروزی" نامید و استراتژی جدیدی را برای جنوب آسیا/افغانستان اعلام کرد که در ابتدا مبارزه علیه طالبان را در میدان نبرد، تشدید کرد. از سوی دیگر، طالبان نیز حملات خود را به نیروهای بینالمللی و افغان افزایش دادند که منجر به بنبست شد. ایستادگی طالبان در برابر شدت فشار ایالات متحده و استراتژی جدید، باعث ناامیدی دونالد ترامپ شد و دولت آمریکا را ناگزیر به مذاکره مستقیم با طالبان کرد. از اینرو، در ماه سپتامبر ۲۰۱۸، نمایندگان ایالات متحده رسماً مذاکرات صلح را با طالبان مستقر در دوحه، آغاز کردند.
مذاکرات صلح میان آمریکا و طالبان، پستی و بلندیهای زیادی داشت که حتا چند بار منجر به توقف گفتگوها شد. در نهایت بعد از نه دور مذاکرات در ۲۹ فبروری ۲۰۲۰، زلمی خلیلزاد نماینده ایالات متحده، توافقنامه صلح را با معاون گروه طالبان، عبدالغنی برادر، در دوحه امضا کرد؛ گروهی تروریستی که سالها توسط دولت ایالات متحده تحریم و در فهرست سیاه قرار داشت، به دوست و شریک سیاسی مبدل گردید.
بخش چهارم: عوامل داخلی سقوط
همانگونه که سقوط جمهوریت یکشبه اتفاق نیفتاده است، در سقوط آن نیز یک فرد بهعنوان مقصر اصلی نقش ندارد، بلکه مجموعهی عوامل و افراد در این فاجعه نقش داشته است. درست است که فرد اولِ کشور از همه مقصرتر است و اشتباهاتی را که مرتکب شد، نباید میشد. اما به قول معروف همه ما تیشهی به دست داشتیم و ریشه نظام را از بن و بنیاد کندیم؛ به این امید که نظام بعدی بهتر از امروز خواهد بود. رئیس جمهور غنی یک تئوریسن خوب و استاد فوقالعاده بود و اما هرگز یک رهبر و مدیری در سطح بزرگ که بتواند کشور را مدیریت کند، نبود. او در دور خود حلقهی از افراد خام داشت که آنان را وفادار به خود میدانست و آنان افکار اشرف غنی را تغذیه میکردند. از جمله این افراد، حمدالله محب، فضل محمود فضلی، سلام رحیمی، عبدالمتین بیک، معصوم استانکزی، و تعداد دیگر بودند که اشرف غنی را از واقعیتهای عینی کشور دور نگهداشته بودند. مشورههای نادرست این افراد باعث شد که او اشتباهات زیادی را مرتکب شود، از جمله اینکه در اوج جنگ، بیشتر به ثبات اقتصادی توجه میکرد تا ثبات سیاسی و نظامی.
همزمان با سقوط ولایتها، او بهجای هماهنگی و مدیریت نیروهای دفاعی و امنیتی، به برگزاری جلسات طولانی تدارکات ملی که چهار ساعت طول میکشید، ادامه داد. به همین ترتیب، او جلسات برنامهریزی شهری را در حالی برگزار میکرد که ولسوالیها در حال از دست رفتن بودند. رئیس جمهور غنی نظامیان باتجربه و کارکشته را تنقیص و برکنار و جوانان بیتجربه و کمتجربه را جایگزین کرد که اکثراً با جغرافیای جنگ و استراتژی جنگی آشنایی نداشتند. بهگونه نمونه، او برای معینیت وزارت امور داخله دختر نوجوانی را منصوب کرد که اصلاً با مبانی سیاست و جنگ آشنایی نداشت و یا برای معینیت وزارت دفاع ملی، جوانی را منصوب کرد که هرگز میدان جنگ را ندیده بود. به همین ترتیب، آقای غنی برای ریاست بانک مرکزی که تنظیم کننده سیاست مالی کشور بود/است، فردی را منصوب کرد که متولد خارج بود و حتا به زبان فارسی/دری و پشتو تسلط نداشت. برای وزارت معارف خانمی را منصوب کرد که خود متن را از روی کاغذ خوانده نمیتوانست. سرپرست وزارت فرهنگ فردی روانی منصوب شد که آداب اجتماعی را بلد نبود. به همین ترتیب صدها انتصابات بیمورد و ناموجه که باعث تضعیف نظام شدند.
اما آنچه از منظر عوامل داخلی، بیشتر جمهوریت را تضعیف کرد، انتخابات ۲۰۱۴ و شکلگیری حکومت وحدت ملی، بود. با شکلگیری حکومت وحدت ملی، جزایر قدرت پدید آمد. طبق توافق بین اشرف غنی بهعنوان رئیس جمهوری و عبدالله عبدالله بهعنوان رئیس اجراییه، تمام مناصب، از جمله وزارتها، ولایتها، شهرداریها و تمام مقامات در تمام سطوح، بین آنها تقسیم شد. اشرف غنی افراد وفادار به خود را در سمتهای مختلف منصوب کرد و عبدالله عبدالله نیز افراد وفادار به خود را. بر این اساس، افراد وفادار به غنی از دستورات عبدالله عبدالله پیروی نکردند و افراد وفادار به عبدالله عبدالله نیز از دستورات غنی پیروی نکردند. این عدم هماهنگی، دو جزیره قدرت بزرگ در نزدیکی هم؛ یکی در ارگ ریاست جمهوری و دیگری در کاخ سپیدار، بهوجود آورد و دهها جزایر قدرت کوچک در سطح کشور شکل گرفت که در تضاد با منافع ملی بودند.
بهگونه نمونه، عطا محمد نور امپراتوری خود را در شمال کشور تقویت کرد که نهتنها در مزارشریف، بلکه در اکثریت ولایات شمال، افراد مسلح داشت که فرمانبردار قدرت مرکزی نبودند. جنرال دوستم نیز به همین ترتیب در اکثریت ولایات شمال و شمالشرق کشور جزیره قدرت خود را شکل داده بود که گاهی حتا با قدرت مرکزی در جنگ بودند.
در غرب کشور بهویژه در ولایت هرات، اسماعیل خان حرف اول را میزد و افرادی مانند کامران علیزایی نیز دعوای قدرت مستقل و در تضاد با قدرت مرکزی داشتند. مانند این، در ولایات مرکزی جزایر قدرت محمد محقق، محمد کریم خلیلی و گروه های مسلح آنها شکل گرفته بود که بارها با قدرت مرکزی درگیر شدند. در همسایهگی کابل، در ولایات پنجشیر و ننگرهار نیز جزایر قدرت جداگانه وجود داشت که حرفشنو قدرت مرکزی نبودند. در پنجشیر، احمد مسعود و همپیماناناش صلاحیت تمام ولایت را در دست داشتند که حتا والی، فرمانده امنیه و سایر مقامات باید با هماهنگی و تصویب آنها، تعیین میشد. در ننگرهار ظاهر قدیر قدرت فوق داشت که حتا رئیس جمهوری را مقابل رسانهها اخطار میداد.
حتا خودِ کابل به چند جزیره قدرت در دست افراد متفاوت تقسیم شده بود؛ الله گل مجاهد و ملا ترهخیل، بخشی از ولایت کابل را در تصرف داشتند و رئیس جمهور اشرف غنی را تهدید میکردند. استاد سیاف و ملا عزت بخش دیگری از کابل را در تصرف داشتند که در آن جزیره قدرت خود را شکل داده بودند. زمانیکه منافع میر رحمان رحمانی، رئیس مجلس نمایندگان با اشرف غنی در تضاد بود، علیه حکومت شورش برپا و تظاهرات راهاندازی میکرد. حتا گلبدین حکمتیار که ماهانه از نظام حاکم پول دریافت میکرد، نیز علیه همان نظام تظاهرات میکرد و باعث تضعیف قدرت شد. حامد کرزی در هماهنگی با زلمی خلیلزاد، خواب و خیال ریاست حکومت مؤقت پس از برکناری اشرف غنی را داشت. عبدالله عبدالله که کینه دو دور ناکامی در انتخابات با رئیس جمهوری غنی را داشت، برای کنارهگیری آقای غنی لحظه شماری میکرد.
از سوی دیگر، عدم هماهنگی میان سیاستهای امرالله صالح، معاون ریاست جمهوری و اشرف غنی، نیز پایههای حکومت را تضعیف کرد. او که در اواخر حکومت، جلسات شش صبح با مقامات نظامی کشور برگزار میکرد، همواره از آن جلسات خبرهای توهین و تحقیر نظامیان، بیرون درز میکرد. بدین ترتیب، آقای صالح روحیه و غرور نیروهای امنیتی و دفاعی کشور را شکست و باعث سردرگرمی نظامیان شد.
در کنار این همه، نقش مخرب رسانهها و آزادی بیش از حد و حصر آنان نیز برجسته بود. تعداد رسانهها بدون درنظرداشت منافع ملی، خبرها و گزارشهای علیه نظام منتشر میکردند. از کارشناسان سیاسی و نظامیان برکنار شده عقدهای دعوت میکردند که در برنامههای زنده تمام رازهای امنیتی کشور را افشا میکردند. شاید این افشاگری عمدی یا غیرعمدی بود، اما دشمن در پای تلویزیون از این افشاگریها استفاده کرده و به نیروهای امنیتی و دفاعی کشور، ضربه وارد کردند.
بخش پنجم: عوامل بینالمللی سقوط
جنگ طولانی و بدون نتیجه ایالات متحده آمریکا و ناتو علیه طالبان، در داخل آمریکا و محافل سیاسی همواره مورد بحث بود و بر دولت دونالد ترامپ فشار وارد میکرد تا به این جنگ بینتیجه نقطه پایان بگذارد. از سوی دیگر انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده نزدیک بود و دونالد ترامپ برای داشتن یک دستآورد برای ملت آمریکا مبنی براینکه نیروهای آمریکا به خانه برمیگردند و دیگر پول مالیه شهروندان آمریکا در جنگ افغانستان مصرف نمیشود، عجله داشت. بدین اساس، دولت ترامپ با به حاشیه راندن حکومت افغانستان، با طالبان وارد مذاکره مستقیم شد. این عمل نظام جمهوری را کاملاً تضعیف کرد و نیروهای امنیتی با شنیدن این خبر روحیه خود را از دست دادند و بدین باور رسیدند که سقوط نظام نزدیک است و نیازی نیست که جان خود را قربان کنیم.
امضای توافقنامه آمریکا با طالبان در ۲۹ فبروری ۲۰۲۰، ضربه دیگری بود بر پیکر نظام جمهوری افغانستان. این توافقنامه با مستثنی کردن حملات به اهداف آمریکایی اما نه اهداف افغان، عملاً طالبان را به حملات علیه نیروهای افغان تشویق کرد. براساس توافقنامه، دولت افغانستان مکلف شد که ۵۰۰۰ زندانی طالبان را آزاد کند که همه شان دوباره به میدان جنگ برگشتند و اما از آنطرف طالبان با بسیار تعلل ۱۰۰۰ سرباز نیروهای امنیتی و دفاعی افغان را از زندانها رها کردند. بربنیاد توافقنامه، طالبان تعهد آتشبس و آغاز مذاکرات با دولت افغانستان دادند که به هیچ یکی عمل نکردند، بلکه در سدد خرید زمان برای رسیدن به زمان خروج نیروهای آمریکایی از کشور بودند. در این مرحله، طالبان مطمئن بودند که نیروهای آمریکایی به آنها حمله نخواهند کرد و مذاکرات بینالافغانی نیز نتیجه معناداری ندارد؛ آنها جنگ علیه نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان را افزایش دادند و کنترول مناطق بیشتر را در دست گرفتند.
متن توافقنامه نشان میداد که بیشتر یک استراتژی خروج برای ایالات متحده است تا یک توافقنامه صلح واقعی. این توافقنامه فاقد مفادی برای آتشبس، حفاظت از قانون اساسی ۲۰۰۴، حقوق بشر، دستاوردهای دموکراتیک ۲۰ ساله و رسیدگی به حمایت پاکستان از طالبان بود. بنابراین، دونالد ترامپ برای رسیدن به منافع خود، سرنوشت افغانستان را با طالبان معامله کرد و راه را برای برگشت طالبان به قدرت فراهم نمود.
در کنار نقش برجسته ایالات متحده آمریکا در سقوط جمهوریت، نقش کشورهای پاکستان، ایران، روسیه، چین، قطر و سایر کشورهای دخیل در جنگ افغانستان را نیز نمیتوان نادیده گرفت.
بخش ششم: سقوط جمهوریت
بعد از امضای توافقنامه آمریکا با طالبان، در ۱۷ نوامبر ۲۰۲۰، ایالات متحده تصمیم گرفت حضور نظامی خود در افغانستان را از ۴۵۰۰ به ۲۵۰۰ سرباز کاهش دهد. بنبست مذاکرات، جنگ شدید میدانی و تصمیم ایالات متحده برای کاهش نیروهایش، اوضاع افغانستان را به نفع طالبان متشنج و آسیبپذیر کرد. از سوی دیگر، زلمی خلیلزاد، نماینده آمریکا برای مذاکره با طالبان، به طور فزایندهای متقاعد شده بود که رئیس جمهور غنی مانع مذاکرات بینالافغانی است و راههای را برای کنار گذاشتن او بررسی کرد. اگرچه پیشنهاد او برای جایگزینی غنی با یک دولت موقت شکست خورد، خلیلزاد جلسهای در سطح بالا در ترکیه با حضور رهبران کلیدی افغانستان، مانند رئیس جمهور سابق حامد کرزی، عبدالله عبدالله رئیس شورای عالی مصالحه ملی و ملا یعقوب معاون جنبش طالبان برنامهریزی کرد. او قصد داشت با استفاده از مهلت قریبالوقوع خروج نیروهای آمریکایی در ماه مه ۲۰۲۱، دستورالعملهای را برای یک توافق سیاسی سریع تعیین کند و یک جدول زمانی سریع برای مذاکرات معنادار تعیین کند. خلیلزاد همچنین پیشنویس هشت صفحهای توافقنامه برای "دولت صلح انتقالی" را برای ایجاد تغییر در هر دو طرف درگیری توزیع کرد. در این پیشنویس آمده بود که به دوره رئیس جمهور غنی پایان داده میشود، آتشبس جامع برقرار میشود و تمام انتخابات تحت قانون اساسی فعلی لغو خواهد شد. اما رئیس جمهور اشرف غنی با تمام این طرحها و برنامههای خلیلزاد مخالفت کرد و به هیچوجه آماده واگذاری قدرت نشد.
حتی زمانی که مذاکرات صلح بینالافغانی شکست خورده به نظر میرسید، ایالات متحده پیشنهاد داد که رئیس جمهور غنی کنارهگیری کند و برای انتقال قدرت آماده شود، که میتواند برخی از عناصر قانون اساسی ۲۰۰۴ را حفظ کند و از فروپاشی نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان جلوگیری کند. با این حال، رئیس جمهور غنی بر انتخابات یا برگزاری لویه جرگه برای انتقال قدرت اصرار داشت.
در جریان مذاکرات بینالافغانی که در واقع وقتکشی و خرید زمان از سوی طالبان برای خروج نیروهای خارجی از کشور بود، وضعیت نظامی دولت افغانستان به دلیل حملات گسترده طالبان به مراکز ولایات به طور قابل توجهی رو به وخامت گذاشت. مزیت تاکتیکی اصلی نیروهای امنیتی افغانستان، یعنی قدرت هوایی، به دلیل استفاده بیش از حد و عدم نگهداری از هواپیماها و نبود منابع ایالات متحده، به سرعت کاهش یافت. بدون پشتیبانی هوایی، نیروهای افغان از مناطق روستایی عقبنشینی کردند و آنها را به طالبان واگذار کردند که کنترل گذرگاههای مرزی کلیدی و درآمد گمرکی مرتبط را که قبلاً در اختیار دولت افغانستان بود، نیز به دست گرفتند.
بدین ترتیب وضعیت نیروهای امنیتی و دفاعی کشور رو به وخامت گذاشت و عقبنشینی سرعت یافت. تنها طی کمتر از دو هفته، نیروهای طالبان کنترول اکثر ولایات را بدست گرفتند و نیروهای امنیتی و دفاعی افغان ازهم پاشید. با وارد شدن طالبان به کابل و فرار رئیس جمهور اشرف غنی در پانزدهم آگست ۲۰۲۱، عملاً دولت جمهوری اسلامی افغانستان سقوط کرد و امارت اسلامی طالبان به قدرت رسید.
بخش هفتم: راههای مبارزه علیه طالبان
برای فایق آمدن به تکتازی طالبان و شکلگیری حکومت همهشمول، که در آن آزادیها و حقوق شهروندان تضمین گردد، ممکن راهحلهای زیادی وجود داشته باشد. من در اینجا پنج استراتژی که ممکن است از سوی مخالفان طالبان بهکار گرفته شوند تا طالبان را وادار سازند به خواستههای مردم افغانستان ارج بگذارند، پیشنهاد میکنم. اگرچه، چهار استراتژی اولی، طی چهلوشش سال جنگ افغانستان بارها مورد استفاده قرار گرفته و اما نتیجه مثبت در پی نداشته است، اما استراتژی اخیر را موثر و کاربردی میدانم.
دیپلماسی یا مذاکره معنادار: بهترین گزینه و با صرفهترین شیوه برای خاتمه جنگ و نارضایتیها در دنیا، راه دیپلماسی است. گروههای درگیر برای رسیدن به هدفِ که هر دو طرف آن را نتیجه برد-برد تصور کنند، باید وارد گفتگو شوند. اقدام برای نتیجه برد-باخت، شبیه تسلیم شدن یک گروه برای دیگری، نتیجهبخش نیست. طالبان از آنجایکه در قدرت دست بالا دارند، در حال حاضر آماده مذاکره با مخالفان نیستند.
استفاده از قوه قهریه یا فشار نظامی: اگر دیپلماسی نتیجه نداد، راه حل دیگر استفاده از قوه قهریه است. براساس، نظریه پختگی زارتمن، در صورت عدم تمکین یکطرف درگیری برای مذاکره، طرف دیگر بهحدی فشار وارد کند که هر دو بهجز مذاکره، راهحل دیگری در پیش نبینند. در چنین وضعیتی که هر دو طرف درگیری موجودیت خود را در خطر احساس میکنند، مذاکره نتیجهبخش خواهد بود. مخالفان طالبان از جمله جبهه مقاومت ملی، جبهه آزادی و دیگران، متأسفانه در این زمینه ناکام بودهاند. طی چهار سال حتا نتوانستند یک قریه، یک ناحیه یا یک ولسوالی را تصرف کنند. در این صورت، برای طالبان آشکار است که مخالفان شان ضعیف اند و نیازی برای گفتگو و تقسیم قدرت با آنان ندارند.
کودتا: کودتا راه کوتاه و پرخطر است. اما در حال حاضر شکلگیری چنین چیزی برای مخالفان طالبان مقدور نیست. مخالفان نظامی طالبان در حدی ضعیف اند که توان مقابله مستقیم ندارند. اگر کودتای هم صورت بگیرد، کودتای میان خودی طالبان خواهد بود که در نتیجه بازی تغییرات گسترده ایجاد نخواهد کرد.
سرنگونی نظام با حمایت خارجی: این یک گزینه است و اما برای افغانستان یک نسخه درمان نیست. حداقل طی ۴۶ سال گذشته، افغانستان از این نسخه استفاده کرده و اما همهاش نتیجه معکوس داشته است. افغانستان زمانی به ثبات خواهد رسید که برای تغییرات سیاسی از نسخه بومی با منابع افغانی، استفاده گردد.
انقلاب: بهترین گزینه، تغییر در افکار و اذهان جامعه است. انقلاب که معمولاً از پایین به بالا یا از سطح جامعه به سطح سیاست کشور صورت میگیرد، نیازمند برنامه منظم و مدون است که با رهبری آگاهانه و با هدف، به نتیجه خواهد رسید. شکلگیری انقلاب سالها طول میکشد و اما نتیجهبخش است. برای مردم افغانستان باید فهمانده شود که شما شایسته زندگی بهتر و شرافتمندانهتر هستید. طالبان شما را در برزخی نگهداشته است که همهروزه از آن رنج میبرید. برگشت طالبان به قدرت، در جامعه یک ترومای عمیق ایجاده کرده است. تروما زخم فزیکی نیست و نشانه بر فزیک انسان ندارد، اما روح را زخمی کرده است به حدی که از خود بیخود شدیم و نمیدانیم که واقعاً زخم شدید خوردهایم. این تروما نیاز به مداوا دارد. مداوای طولانی مدت.
در آغاز ورود طالبان به کابل، نشانههای از این انقلاب مشاهده شد. زنان زیادی علیه نظام طالبان برخاستند و به اعتراضات مدنی پرداختند. اما بهزودی معلوم شد که هر یک در پی اهداف شخصی و برنامهریزی برای پناهندگی در غرب اند. فعالان جامعه مدنی حقوق بشر که دیروز در مقابل طالبان اعتراض کردند، امروز همه به کشورهای غربی پناه بردند و وضعیت خوفناک کشور خود را فراموش کردهاند. بنابراین، ما به یک انقلاب معنادار که در پی استقلال واقعی کشور با برنامههای روشن برای آینده افغانستان باشد، نیازمندیم.
بخش هشتم: نتیجهگیری
سقوط نظام جمهوری اسلامی افغانستان در ۱۵ آگست ۲۰۲۱ نتیجه یک بحران چندلایه بود که ریشههای آن به آغاز نظام پس از کنفرانس بن بازمیگشت. حذف طالبان از روند سیاسی اولیه، ضعف مدیریت داخلی، شکلگیری جزایر قدرت، فساد گسترده و نبود هماهنگی میان جناحهای حکومت، ساختار سیاسی کشور را تضعیف ساخت. در سطح بینالمللی، تمرکز آمریکا بر خروج نیروها به جای تثبیت صلح و توافق دوحه بدون ضمانتهای مؤثر، زمینه سقوط را تسریع کرد. با ایجاد دفتر سیاسی برای طالبان، ایالات متحده این فرصت را برای آنان فراهم کرد تا خود را از یک گروه تروریستی به یک جنبش سیاسی مشروع ارتقا دهند و در سطوح دیپلماتیک با کشورهای دخیل در جنگ افغانستان تعامل کنند. پیشروی برقآسای طالبان در تابستان ۲۰۲۱ و فروپاشی سریع نیروهای امنیتی، پایان دو دهه جمهوریت را رقم زد. تجربه افغانستان نشان میدهد که صلح پایدار بدون شمولیت واقعی همه طرفها، وحدت داخلی، و سیاست مستقل ممکن نیست. با سقوط جمهوریت، ما همه بازی را و کشور را و تمام دستآوردهای بیست ساله را باختیم. در این باخت تنها یک فرد مقصر نبود و نیست، بلکه افراد و کشورهای دخیل در جنگ و صلح افغانستان، همه مقصر اند.
===
درباره نویسنده:
احمد هیواد رهیاب، دانشآموختهی کارشناسی ارشد روابط بینالملل در دانشگاه ابنسینا افغانستان، کارشناسی ارشد تحقیقات صلح و روابط بینالملل از دانشگاه توبینگن آلمان و کارشناسی ارشد دین در جوامع معاصر از دانشگاه اِماِف ناروی.